پارت : ۵۳
کیم یوری ۲۸ ژانویه ۲۰۲۳، ساعت ۲۳:۰۰
شب، مثل پردهای سنگین روی ویلا افتاده بود.
هوا خنک بود، ولی نه از جنس آرامش ، از جنس لرزش.
یوری ، با صورتی رنگپریده، روی تخت دراز کشیده بود.
تهیونگ، کنار پنجره ایستاده بود،
با نگاهی که انگار داشت هر نفس یوری رو میشمرد.
بوی زنجبیل و سوپ هنوز توی هوا بود.
صدای قلقل کتری،
و نور زرد چراغ خواب،
اتاق رو شبیه یه صحنهی تئاتر کرده بود—
جایی که فقط دو بازیگر بودن،
و سکوتی که بیشتر از هر دیالوگی حرف میزد.
تهیونگ، با قدمهایی آهسته،
رفت سمت یوری.
پتو رو مرتب کرد،
دستش رو آروم روی پیشونی یوری گذاشت،
و گفت:
ــ تب نداری.
ولی یه چیزی توی نگاهت میسوزه.
یوری، با صدایی که انگار از ته دلش میاومد، گفت:
+ اون سوختن،
از جنس بیماری نیست.
از جنس بوسهست.
از جنس چیزی که نمیدونم باید فراموشش کنم یا نه.
تهیونگ نشست.
کنارش.
نه برای لمس،
برای شنیدن.
ــ هنوزم باید اون بوسه توی بار رو فراموش کنم؟
این بوسه رو هم انکار میکنی؟
برات واقعی و عمیق بود،
یا یه بازی که میندازیم گردن مستیات؟
یوری ، چشمهاش رو بست.
نفس کشید.
آروم.
ولی انگار هر نفس، یه اعتراف بود.
+ من دقیقاً توی اون لحظهی بار،
هوشیارتر از الان بودم.
اون بوسه،
یه سقوط بود.
نه از روی مستی،
از روی تمنا.
دیگه حس نمیکنم انکار بشه.
ولی اگه دوست داری فراموشش کنی،
( چون یوری مریضه ، شب هیچ اتفاقی نمیوفته و عادی میگیرن میخوابن ، قابل توجه بعضی از خواننده های فیکم )
---
کیم یوری ۲۹ ژانویه ۲۰۲۳ ، ساعت ۰۶:۰۰
هوا روشن شده بود.
نور طلایی از لای پردهها افتاده بود روی صورت یوری .
تهیونگ، با لباس رسمی، کنار تخت ایستاده بود.
یوری بلند شد.
موهاش رو جمع کرد،
و گفت:
+وقتشه برگردیم.
سئول،
جاییه که همهچی از سردرگمی درمیاد.
تهیونگ فقط سرش رو تکون داد.
نه از روی رضایت،
از روی احترام.
شب، مثل پردهای سنگین روی ویلا افتاده بود.
هوا خنک بود، ولی نه از جنس آرامش ، از جنس لرزش.
یوری ، با صورتی رنگپریده، روی تخت دراز کشیده بود.
تهیونگ، کنار پنجره ایستاده بود،
با نگاهی که انگار داشت هر نفس یوری رو میشمرد.
بوی زنجبیل و سوپ هنوز توی هوا بود.
صدای قلقل کتری،
و نور زرد چراغ خواب،
اتاق رو شبیه یه صحنهی تئاتر کرده بود—
جایی که فقط دو بازیگر بودن،
و سکوتی که بیشتر از هر دیالوگی حرف میزد.
تهیونگ، با قدمهایی آهسته،
رفت سمت یوری.
پتو رو مرتب کرد،
دستش رو آروم روی پیشونی یوری گذاشت،
و گفت:
ــ تب نداری.
ولی یه چیزی توی نگاهت میسوزه.
یوری، با صدایی که انگار از ته دلش میاومد، گفت:
+ اون سوختن،
از جنس بیماری نیست.
از جنس بوسهست.
از جنس چیزی که نمیدونم باید فراموشش کنم یا نه.
تهیونگ نشست.
کنارش.
نه برای لمس،
برای شنیدن.
ــ هنوزم باید اون بوسه توی بار رو فراموش کنم؟
این بوسه رو هم انکار میکنی؟
برات واقعی و عمیق بود،
یا یه بازی که میندازیم گردن مستیات؟
یوری ، چشمهاش رو بست.
نفس کشید.
آروم.
ولی انگار هر نفس، یه اعتراف بود.
+ من دقیقاً توی اون لحظهی بار،
هوشیارتر از الان بودم.
اون بوسه،
یه سقوط بود.
نه از روی مستی،
از روی تمنا.
دیگه حس نمیکنم انکار بشه.
ولی اگه دوست داری فراموشش کنی،
( چون یوری مریضه ، شب هیچ اتفاقی نمیوفته و عادی میگیرن میخوابن ، قابل توجه بعضی از خواننده های فیکم )
---
کیم یوری ۲۹ ژانویه ۲۰۲۳ ، ساعت ۰۶:۰۰
هوا روشن شده بود.
نور طلایی از لای پردهها افتاده بود روی صورت یوری .
تهیونگ، با لباس رسمی، کنار تخت ایستاده بود.
یوری بلند شد.
موهاش رو جمع کرد،
و گفت:
+وقتشه برگردیم.
سئول،
جاییه که همهچی از سردرگمی درمیاد.
تهیونگ فقط سرش رو تکون داد.
نه از روی رضایت،
از روی احترام.
- ۱.۰k
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط